دیروز از سر بی کتابی رفتم سراغ کتاب "صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز که ببینم میتونم بالاخره شروعش کنم یا نه. شاید یک سال بشه که این کتاب رو خریدم و حتی نتونسته بودم ده صفحه اولش رو بخونم و سریع گذاشتمش تو کتابخونه. خودمم دقیقا علتش رو نمیدونستم ولی حس میکردم از اون کتابایی باشه که ممکنه هیچوقت شروعش نکنم.
و دیروز در حالی که خودمم تعجب کردم شروع کردم به خوندنش و خوندمش با اشتیاق. خارق العاده بود! باورم نمیشه که یه آدم بتونه این همه نکبت رو یکریز و بی وقفه خلق کنه. هر صفحه از کتاب پر است از حادثه. حوادثی که در عین حیرت انگیزی به نظرت واقعی میاد. نیمی از کتاب مونده که باید تمومش کنم، بیش از 150 صفحه، و در عجبم که گابریل عزیز چه حوادث نکبت بار دیگه ای رو قراره رقم بزنه!
پ.ن. بالاخره تمومش کردم، عالی بود. همونطور که یه خانمی راجع به این کتاب گفته: می بایست برخاست و به این آخرین رمان تعظیم کرد!
پ.ن. بالاخره تمومش کردم، عالی بود. همونطور که یه خانمی راجع به این کتاب گفته: می بایست برخاست و به این آخرین رمان تعظیم کرد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر