دیروز از چند نفر پرسیدم که من چه رنگی ام، خودمم به رنگ بعضی آدمایی که میشناختم فکر کردم. یه دوست بهم گفت تو فقط سفیدی، یه دوست صمیمی گفت تو نارنجی و قرمزی شایدم بیشتر قرمز، دوست دیگه ای گفت تو سفید مایل به سبزی ... از نگاه هر کسی یه رنگ بودم. به لایه ها فکر کردم، لایه های رنگی شخصیت هر آدم و اینکه هر کسی شاید به مقتضای رابطه ای که باهاش داری، لایه های متفاوتی رو درک میکنه و در نتیجه رنگای خاصی براش پررنگ میشه. میخوام بگم فقط شخصیت نیست که روی رنگی که از تو میبینن تاثیر داره بلکه رابطه همیشه نقش خودش رو خواهد داشت. بعد فکر کردم وقتی یه رابطه خیلی عمیقه، لایه ها رنگ می بازن و آنچه که تو میبینی به رنگ حس جاری تو اون رابطه است.
به یاد گذشته که میافتم فقط یه رنگ تو زندگیم میبینم: آبی، مطلقا آبی. یه اتاق آبی داشتم که عاشقش بودم، بهترین لحظاتم رو تو اون اتاق گذروندم، رو دیوارش می نوشتم با مداد، اینقدر ریز که مامانم تا مدتها متوجه اون خط خطی ها نشده بود... یه تک رنگی بودم قدیما، بعدها یواش یواش شروع کردم به کشف رنگای دیگه.
خوبه که دنیا رنگیه، فصلا رنگین و آدما طیف زیبایی از رنگا رو میتونن داشته باشن.
۲ نظر:
من همیشه دیگران رو کمی همرنگ خودم میبینم. البته میگن این یه خطای ادراکیه چون دوست داریم دوستانمون شبیه خودمون باشن
شایدم کاملا درست میبینی لیلا جان، بعضی آدما ناخودآگاه جذب کسانی میشن که یه شباهتایی به خودشون دارند. اما بازم بحث لایه ها جای خودش و داره
ارسال یک نظر