در ادامه مطلبی که با عنوان "راهی برای پیمودن" نوشتم، قصد دارم درباره یکی از همون دغدغه های ذهنیم که موضوع قدیمیه جبر و اختیار است بنگارم. به خوبی آگاهم که بزرگان زیادی در این باب جستجوها کرده اند اما دوست دارم به تنهایی فکر کنم و فقط گاهی به آن عزیزان مراجعه کنم.
در ایده آل ترین حالت، میتونی تصور کنی که تو یک موجود آزادی هستی به نام انسان و اختیار تمامی دوراهی های زندگیت در دستان توست. اما ... این تو نبودی که خانوادت رو انتخاب کردی، این تو نبودی که کشورت رو انتخاب کردی و و عملا با به دنیا اومدنت یه سری شرایط وجود داشته، بنابراین در تاثیر گذارترین دوران زندگیت یعنی دوران کودکیت که اینطور که میگن بیش از 80 درصد از شخصیتت از اون دوران متاثره، تو شرایطی داشتی که خودت انتخابش نکردی. شاید بخوایم اینطوری استدلال کنیم که انسان از دوره ای که شروع به شناخت خودش و دنیای اطرافش میکنه آنگاه موجودی آزاد و مستقل خواهد بود، بنابراین چاره ای برای آن آفریدگار مهربان نخواهد بود جز اینکه سرمایه ای اولیه که همانا بخش عظیمیش همان خانواده است در اختیار تو بذاره. خب بذارین کمی رو همین بحث سرمایه اولیه توقف کنیم.
"آن آفریدگار آنگاه که میخواست سرمایه ها رو تقسیم کنه، چه مبنایی داشت؟" این سوال شاید از اساس غلط باشه، اما چیزی که برام دغدغه ایجاد کرده اینه که ما آدما گاهی تا پایان عمر درگیر مسایلی هستیم که در همون دوران اولیه رقم زده شده. آیا از اول مبنا بر این بوده که خود تولدی دوباره برای خویشتن رقم بزنیم؟ هر آنچه که به عنوان باور شکل گرفته رو از بین ببریم و از نو بیاغازیم؟ خب با این حساب کار خیلی ها سخت تر بوده و کار خیلی های دیگه آسون تر.بدین معنی که به نظر نمیاد نقطه آغازین برای همه به یک کیفیت باشه، حتی خیلی ها هیچوقت به آن نقطه آغازین نمیرسند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر