از چه دیدی به زندگی نگاه می کنی؟ میشه از اون دسته آدما بود که زندگی رو فقط زندگی میکنند بدون اینکه نگاهی بهش بندازند. خب احتمالا زندگی برای اون آدما راحت تر میگذره چون مساله ای وجود نداره که دغدغه ذهنشون بشه. اما اون لحظه که تو تصمیم میگیری درباره تک تک زوایا، البته تا اونجایی که در تیررست قرار میگیره، بیندیشی، اونوقت در مسیری قدم میذاری که میتونه دستاورد ارزشمندی به نام شناخت رو برات به ارمغان بیاره. مثل نگاه کردن به یه بوم نقاشی که تا مدتها برات در حکم یک نقش و نگار محو هست اما بعد یواش یواش بعضی جاهاش پررنگ تر میشن و به تناسب کنکاشی که میکنی حتی تبدیل میشن به یه نقش برجسته. پر پیداست که دیدن یه نقش برجسته چقدر میتونه زیبا باشه و در عین حال همون قدر که دید چشمانت در مقابل اون همه زیبایی بیناتر شده، ناچار زشتی ها نیز پر رنگ تر میشه و اینجاست که شناخت میتونه دردآور هم باشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر